عليعلي، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

موسیقیدان کوچک

مرواريد جديد مبارك نفسم

اميد ماماني عسلمممم دندون جديد مبارك ديروزيعني 27/4/90 وقتي داشتم ظهر ميخوابوندمت يه لحظه ديدم كه لثه بالاييت خيلي سفيد شده انگشت كشيدم ديدم واااااااااااااااايييييييييييييي مرواريد سفيدو قشنگت يه كوچولو زده بيرون حسابي ماماني رو خوشحال كرديييييييييي. ماماني فدات بشه و زود زود زنگ زدم به بابا نادر گفتم  و بابايي هم كلي واست ذوق كرد و از پشت تلفن بهت تبريك گفت  ماچ گندت كرد اميدواريم همه مرواريدهاي سفيدت سالم و بدون دردسر در بيان اينجوري بشي گلللللل مامان ...
28 تير 1390

شيرينه

سلام فرشته کوچولو مامانی خیلی بلا شدی فسقلی مامانی ادای من و بابایی رو در مییاری. دیروز وقتی  از بیرون امدیم وپله هارو امدیم بالا منو بابایی  داشتیم نفس نفس میزدیم  بعد تو یه نگاه به بابا و به من کردی و شروع کردی به نفس نفس زدن و من و بابایی اول کلی تعجب کردیم بعد طبق معمول با یه عالمه ماچچچچچ محکم کلافت کردییم جوجو مامااااااااانییییی خیییلیییییییییی شیرینی تووو اخه ...
27 تير 1390

لالايي مادر جون علي

این لالایيه که مادر جون موقع خوابوندن تو زمزمه میکنه و من اينو براي تو نازنينم مينوسم كه هيچ موقع فراموش نكنيم و يادگاري بمونه واسمون.(دستگاه دشتي) لالالا گفتم بحر اميدي گهوارتو بستم پاي بيدي لالالا ميگم خوابت نمياد بزرگت ميكنم يادت نمياد غريبي ميري چند ماه بموني مرا همراه ببر تنها نموني مرا يكجا ببر كه سايه باشه درخت هل و ميخك داشته باشه درخت هل و ميخك دانه كرده غم دوريت مرا ديوانه كرده سه روزه رفته اي سي روزاست امروز تو بهار رفته اي پاييز است امروز تو رفتي وقت گل چيدن بيايي گل عمرم خزون شد كي مي يايي لالا لالا لالا   ...
23 تير 1390

علي جون و دست گرفتن سه تار

عسل مامان  ديشب خونه مادرجون وقتي بهونه ميگرفتي بردمت تو اتاق خواب و دايي امد پيشت و شروع كرد واست تار زدن و تو طبق معمول حاجو واج داشتي نگاه ميكردي و مدام اشاره ميكردي به سه تار كه به ديوار بود و وقتي دادم بهت با علاقه گرفتي دستت و مدام به دايي نگاه ميكردي و سعي ميكردي مثل دايي بگيري دستت و سه تارو ميگرفتي بالا  و انگشت مينداختي زير سيم هاشو ميخنديدي خيلي واسمون جالبببب بووووددددو جالب تر اين بود كه دايي هر چي  تار رو ميذاشت جلوت تو دست نميزدي و دوست داشتي كه بيشتر نگاه كني داي ساز بزنه و تو سه تار رو خودت بگيري دستتو اداي دايي رو در بياري باهوش ماماني و بابايي اميدوارم كه يه روزي تو عرصه موسيقي بهترين باشي عاشقتييييممممم م...
22 تير 1390

زندگيم هميشه سالم باش

عشق ماماني چند روزه هر كسي تو رو ميبينه ميگه لاغر شدي من دارم ديونه ميشم.اشتهات هم خيلي كم شده اعصابم ميريزه به هم وقتي ميبينم كه چيزي نميخوري پيش خودم ميگم شايد واسه اينه كه فعاليتت زياد شده بازيگوش شدي ولي حتمآ فردا ميريم دكتر سواي اينكه غذات كم شده شبها هم زياد بي خواب ميشي نميدونم چرا؟ ماماني اميدواره كه هيچ مشكلي نداشته باشي گل مامان چون وقتي تو مريض ميشي مامان الهام هم مريض ميشه من تحمل مريض شدن تورو ندارم ...
20 تير 1390

2كلمه جديد

١٧/٥/٩٠سلام زندگی مامان چند روزی میشه که وقت نکردم به وبلاگت سر بزنم در گیر یک سری کار بودم نشد ببخشید.این چند روزه ٢تا کلمه یاد گرفتی.چند شب پیش طبق معمول داشتی با تلفن بازی میکردی که گوشی رو برداشتی و گفتی الو الو ومن بابایی کلی واست دست زدیم قند تو دلمون اب شد.راستی مامانی امروز ١١ ماهگیت تموم شد و پا گذاشتی تو ١٢و من خرسند از اینکه فرشته مامانی داره به ١سالگیش نزدیک میشه. ١٨/٤/٩٠روز جمعه برده بودمت حمام وقتی داشتم با تو بازی میکردم و داشتم بهت میگفتم کلاغ چی میگه میگه غار غار و اینو چند مرتبه برات تکرار کردم و تو هم که داشتی با اون چشمهای قشنگت من نگاه میکردی  و وقتی دوباره پرسیدم گفتم کلاغ چی میگه تو گفتی غا غا مامان قربوو...
20 تير 1390

كودكي

كودكي سوار بر چرخ و فلكي جادويي هر صبح تا شام به دور دنيايي ميگردد. اغازين روزهاي اين گشت برايش زيبا و ديدني بود و همه انچه ميديد يكتا و فراموش نشدني... همه انچه ميديد انسانهاي همه انسان بي صورتك و دل كودك غنج ميزد كه روزي شود مثل ان همه انسان... روزها ميگذشت و كودك ديگر كودك نبود.از چرخ و فلك پياده شده بود وحالا شده بود مثل همه انها اما انچه نميدانست كه همه ان زيباييها صورتكي بود براي زيبا كردن زمين تا از ديدنش لذت ببرند تماشاچيان زمين. فهميد كه كشف انسان در اين زمين مملو از انسان كاري بس دشوار است. اما كودك هنوز هم عاشق همه انچه بود كه روزي از دور ميديد. و هيچ گاه صورتك را به صورت نزد و دلش را از كودكش جدا نكر...
15 تير 1390

شكلات مامان

عزیز دل مامانی چند روز یاد گرفتی به چیزهای که داغ یا خطرناک هستن میگی جییییز یا میگی تخخخخخخخ و مدام به اينو اون ميگي بيا.زندگي مامان ديگه خودت دستت رو ميگيري به اين ورو انور يه كوچولو تاتي ميكني و هنوزم ميترسي كه مستقل راه بري عيب نداره ماماني اينقدر راه بري بدويييي كه مامانييييي كيييففففف كنه حالا حالا شيطوني هاي قشنگت مونده خيليييي خيييييلييييي دوست دارم.
13 تير 1390

ارزو

به اميد نگاهت ايستادن به روي شانه هايت سر نهادن  مرا خوش تر از اين ارزويست دهان كوچكت را بوسه دادن ...
12 تير 1390

عسلي مامان

90/4/8شب وقتي بابايي داشت نماز ميخوند رفتي نشستي تو جا نماز مهر رو برداشتي و اون دست خوشگلت رو بردي بالا و به بابايي گفتي ب بيا و من كلي ذوق كردم واستتتتتتت ووقتي بهت گفتم بيا الله كن مدام ميگفتي الله عزيززززززز دل مامانيييييييييييييي شيرين زبونم ...
12 تير 1390